قرار بود

قرار بود که 11:30 تو مترو باشه! منم طبق عادت همیشگی چند دقیقه ای زودتر رفتم. و جلوی گیت! ورودی منتظرش بودم. با یه هندزفری صورتی! توی گوشم. تو همین چند دقیقه کلی ادم اومدن و هی ازم ادرس می پرسیدن تا بالاخره اومد و یه نگاه بهم کرد و رفت!؟!

منم دنبالش رفتم و داشتم دنبال شمارش تو گوشی می گشتم. (اینجارو فقط واسه این میگم ریا نشه!) داشتم از پله ها میومدم پایین دیدم یه خانومی یه ساک دستشه و داره یکی یکی از پله میاره پایین ازش رد شدم و رفتم پایین ولی وجدانم اجازه ندادو برگشتم و ساک رو ازش گرفتم و اوردم پایین براش.بله! ما از ایناشیم!! :دی

بگذریم اومدم دیدم رفته ته سکو تو قسمت خواهران! نشسته. همینطوری که طرفش میرفتم بهش زنگ زدم و گفتم پاشو بیا اینور بشین هم جا هست هم خلوت تره. شیطونی میکرد و گوش نمیداد! منم پررو رفتم کنارش نشستم و شروع کردیم به حرف زدن! همه هم داشتن میشنیدن :دی (اونم من. تو این چند ماهه چقدر خوب تر شدم. مرسی واقعا) بعدش اومدیم و نشستیم وسط که خلوت تره و شروع کردیم به حرف زدن. من با اینکه کلی چیز می خواستم بگم و یادم نمونده بود هیچکدومشون. امون نمیدادم حرف بزنه. راستی خیلی اروم تر از پای تلفن حرف میزد و ... (بوووووووق)

نمی دونستم خونشون کجاست. در اصل هیچی نمی دونستم. چند ماهی بود با هم حرف میزدیم و من فقط یه اسم ازش میدونستم. همین. حتی نمی دونستم چه شکلیه و اهل کجاست. میگن به خاطر خودش ازش خوشم اومده یعنی این!

یه لحظه گربه شد! وااااااااااوووووووووووووو. مهربون نگاه کرد. نمی تونستم تو چشاش نگاه کنم.

یه جا شیطون میشد یه جا ناز میشد یه جا وحشی و یه جا لپ واجب. (تسبیحش کووووووووو :دی).

در همین حد میتونم وارد جزییات بشم!

کلا خییییییییییییییییییییییییییییییییییلی خوب بود.